روز نوشت های یک دانشجو

وقت آزاد
روز نوشت های یک دانشجو

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده است

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی

تنفر همانقدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست

برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آن سان که خود می خواهی زندگی کن
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین دوست انسان خواهی بود

من هر روز تغییر می کنم
و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می آموزم و تغییر می کنم
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ شته است
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری در اختیار دارم

****************
دوستان عزیزم امیدوارم از مطالب این وبلاگ کوچولو لذت ببرید.
دوستان عزیز بخشی از مطالب این وبلاگ حاصل تراوشات ذهنم هستش که امیدوارم مورد استفاده واقع بشه.

نکته مهم اینه که انتشار مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع هم مجاز هستش و امیدوارم با نشر این مطالب گامی به سوی تفکر و اندیشه برداریم :)

التماس دعا

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۵، ۱۹:۳۰ - (^_^)hafez (^_^)
    لایک

۸۹ مطلب با موضوع «متن های طولانی وقشنگ» ثبت شده است

آدمهای مهربان در مقابل خوبی های یک طرفه شان هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده …
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند ….
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نمی فهمند ….
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست ….
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنیم چون گوشه قلب خدا زخمی میشود…


  • علیمحمد

اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود ...
یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخِ بسیار زیبایی در دست داشت،
نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد!
به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده ...
ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده می شد ...
پیرمرد بدون مقدمه چینی دسته گل را به دختر جوان داد و گفت:
مثل اینکه شما گل رُز دوست دارید؟ فکر می کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به
شما بدهم؛ به او خواهم گفت که این کار را کردم.
دختر جوان از دریافت گل ها بسیار خوشحال شد و تشکر کرد .
پیرمرد پیاده شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد ...
دختر بیرون را که نگاه می کرد ؛ پیرمرد را دید که به سمت قبرستان کنار جاده می رود ...
 
*
*

گاهی بهترین و زیباترین چیزهای دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیست و فقط باید از درون احساسشان کرد.

  • علیمحمد

شادمان‌ترین مردم، بهترین چیزها را در زندگی ندارند، بلکه آنها بهترین "برداشت" را از زندگی دارند.
به امید برداشت های خوب از زندگی
لحظه هاتون پر انرژى
و شاد…

  • علیمحمد

نامـت جنـون خـیز است حـق دارد مـوذن هـم

وقـت اذان بـا دسـت نـگه دارد سـر خـود را

  • علیمحمد

وقتی پشت سر پــدرت از پلـه ها میای پایین و میبینـی

چقــدر آهسته مــیره ، میفهمـی پــیر شده

وقتی داره خـودش رو اصلاح میکنه و دستـش مـیلرزه میفهمـی پیر شده

وقتی بعد غـذا یه مشت دارو میخـوره میفهمـی چقـدر درد داره

وقتـی یه گوشه ساکـت و تلـخ نشسته و غـرور مــردونه ش اجـازه نمـیده دم بـزنه

میفهمـی چقـدر غصـه داره امـا هیچـی نمـیگه

وقتـی میفهمـی نصف موهـای سفـیدش و پینـه دسـتاش به خاطـر ایـنه که

تـو به بـهار برسـی دلـت میخـواد جونت رو تقـدیم قـلب بزرگ و

عظـمت نـام پـــــدر کنـی

زندگـی بـار گرانـی سـت که پشـت پریشانـی تـوست پــدر

کــار آسانـــی نیــست

نــــان در آوردن و

غــم خـــوردن و

عاشــق بـــودن ...

  • علیمحمد


«مِنَ المُومِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُو اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبدیلاً» (احزاب/23)

  • علیمحمد

در سفر زندگی قدردان مکانی باش که در آنی حتی اگر مطلوبت نباشد.
هر فصلی هدف خود را دنبال می کند.

  • علیمحمد

هر لبخندِ کوچک می تواند قلبی را لمس کند…
هیچ کس خوشحال به دنیا نیامده است؛
اما همه ی ما با توانایی خَلق شادی به دنیا آمده ایم.
در عالم …
چیزی بالاتر از محبت نمی بینم … !
"بتهوون"

  • علیمحمد

دیگران را ببخشید…
بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبی
نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.
انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛
شما انسانی رسیده باشید!
با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ،
و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید… از کنار این ها رد شوید …
اگر هوای دلتان ابری شد و چشمهایتان باریدند،
بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده است
اینجاست که دل بخشنده شما
چشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.

  • علیمحمد


آقا سلام بر غزل اشک ماتمت / بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت
چندی گذشت در غم هجران اشک تو / پرمی کشید دل به هوای محرّمت

***

روی آیینه مون جاری اشکامون  می زنه سینه مون   بوسه بر دستامون

از روی نیزه سر بریده   اربابم امشب منو خریده     تو مجلسی که پر شهیده

 ای دل اگه تنهایی     چرا امشب بی صدایی

گرد و غبار غم ارباب   رو صورت ماه اومده       لباس مشکیمو  بیارید محرم از راه اومده

مادرش فاطمه است بی قرار حسین    خواهرش زینبه  سفره دار حسین

دل که می دونه چرا اسیره  دامن اشک و چرا نگیره    از غم آقا چرا نمیره

دلی که صاحبداره         برا عشقش بیقراره   

من اومدم مادر خورشید  روزی چشمامو بده    لباس مشکیمو بیارید محرم از راه اومده

ای دل اگه تنهایی              چرا امشب بی صدایی

بیرق و پرچم و چلچراغ و علم               اشک و آه و غم و نوحه محتشم

چاووش اشکا شنیده میشه   عشقی که داغش مث آتیشه    تو دلمونه واسه همیشه

ای دل اگه حیرونی    چرا با من نمیخونی

بیقر اره هر کی تو عمرش  یه بار برات سینه زده    لباس مشکیمو بیارین محرم از راه اومده 

ای دل اگه تنهایی       چرا امشب بی صدایی

فرا رسیدن ایام سوگواری و عزاداری سیدالشهدا رو به همه عزاداران و شیعیان عزیز تسلیت میگم.التماس دعا

***

پی نوشت : ای دل غم دیده حالت به شود غم مخور...


  • علیمحمد