روز نوشت های یک دانشجو

وقت آزاد
روز نوشت های یک دانشجو

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده است

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی

تنفر همانقدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست

برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آن سان که خود می خواهی زندگی کن
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین دوست انسان خواهی بود

من هر روز تغییر می کنم
و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می آموزم و تغییر می کنم
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ شته است
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری در اختیار دارم

****************
دوستان عزیزم امیدوارم از مطالب این وبلاگ کوچولو لذت ببرید.
دوستان عزیز بخشی از مطالب این وبلاگ حاصل تراوشات ذهنم هستش که امیدوارم مورد استفاده واقع بشه.

نکته مهم اینه که انتشار مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع هم مجاز هستش و امیدوارم با نشر این مطالب گامی به سوی تفکر و اندیشه برداریم :)

التماس دعا

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۵، ۱۹:۳۰ - (^_^)hafez (^_^)
    لایک

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جملات روزانه» ثبت شده است

َهر وقت که دلت گرفت...

 به یاد آر کسی را که از رگ گردن بهت نزدیک تره . . .

َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ


  • علیمحمد

برای دلبســـتن باید دلت را به دلش گره بزنی …
یکی زیـــــــر .. یکی رو ….
مادر بزرگمـ می گفت :
" قالی دستبافت مرگـــ ندارد .." !!!

  • علیمحمد

نشانه یک انسان زیبا این است که همیشه زیبایی دیگران را می بیند !
زیبا باشید و زیبا ببینید ..

  • علیمحمد

کارهایی که در زندگی انجام می دهیم، پشت صحنه‌ی هیچ فیلمی نیست.
همه‌ی صحنه‌ها همان برداشت نهایی است که قرار است به روی پرده بیاید و نمایش داده شود.
چیزی به نام "تـمـرین" وجود نــدارد.
"آنتونی رابینز"

  • علیمحمد

دیوانه ودلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش!

  • علیمحمد

آیت الله محمد تقی بهجت همواره شعری را زیر لب زمزمه می کردند که کنجکاوی دیگران را بر می انگیخت.
متن این شعر به شرح زیر است:

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم


اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم


پ ن : واقعا شعر زیبا و قابل تأملی هستش...یه حقیقتی رو داره بیان میکنه که درکش خیلی سخته...خیلی سخت...


  • علیمحمد

 ” آنه! “

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟

وقتی روشنی چشم هایت،

در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود، 

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات،

از تنهایی معصومانه دست هایت… 

آیا میدانی که در هجوم دردها و غم هایت

و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات

حقیقت زلالیِ دریاچه آب های نقره ای نهفته بود؟ 

 ” آنه! “

اکنون آمده ام تا دست هایت را

به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری،

در آبی بیکران مهربانی ها

به پرواز درآیی! 

و اینک آنه!

شکفتن و سبز شدن در انتظار توست …

در انتظار توست …


  • علیمحمد

دست های قلب های مهربان….
ای مهربانم !
تو باقلبت به من مهربانی هدیه می دهی !
آنهایی که مفهوم مهربانی را نمی فهمند ،عشق را در نگاه قلبت باید ببینند.
خوشا به خنده ساده ورضایتمدت.
تومعلم کوچک !
چقدر آروم وخوشحال و راضی.
هیچ گاه نا امید نمی شوی .
تو انسان‌شاکری .
چگونه شاکر بودن رابه من بیاموز .

  • علیمحمد