روز نوشت های یک دانشجو

وقت آزاد
روز نوشت های یک دانشجو

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده است

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی

تنفر همانقدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوست

برای خودت زندگی کن
زندگانی را به آن سان که خود می خواهی زندگی کن
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین دوست انسان خواهی بود

من هر روز تغییر می کنم
و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می آموزم و تغییر می کنم
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ شته است
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری در اختیار دارم

****************
دوستان عزیزم امیدوارم از مطالب این وبلاگ کوچولو لذت ببرید.
دوستان عزیز بخشی از مطالب این وبلاگ حاصل تراوشات ذهنم هستش که امیدوارم مورد استفاده واقع بشه.

نکته مهم اینه که انتشار مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع هم مجاز هستش و امیدوارم با نشر این مطالب گامی به سوی تفکر و اندیشه برداریم :)

التماس دعا

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ تیر ۹۵، ۱۹:۳۰ - (^_^)hafez (^_^)
    لایک

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزنوشت های من» ثبت شده است

من مشکلات خیلی دارم ولی همشونو دوست دارم.
چون همونا هستن که منو شکل میدن…
میدونم راه حل موفقیت اینه :
اشتیاقم به پیروزی ،باید
بیشتر از ترسم از شکست باشه.

  • علیمحمد

وسعت روشنایی و تاریکی دنیای هر کسی باندازه باورها، تفکرات و رفتار اوست.
هر چه لبریز از عشق، محبت، مهربانی، خرد و نیکی باشی روشن‌تری
و هر چه مملو از حسادت، کینه، نفرت، خشم و دروغ باشی تاریک‌تری
هیچ نقاب و پوششی تا ابد یارای پنهان کردن دنیایمان را ندارد .
و چه خوب که مملو از نور باشیم.


  • علیمحمد

می توان ساده زندگی کرد
می توان ساده زیست
می توان از شادی های کوچک لذت برد
فقط کافیست باور داشته باشیم لذت شادی در داشتن چیزهای بزرگ نیست

  • علیمحمد


هر چیزی که بتوان فکرش را کرد و به آن باور داشت، دست یافتنی است
بزرگ ترین قهرمان های دومیدانی هم موفقیت خود را با برداشتن اولین قدم شروع می کنند
تا وقتی دست به کار نشوید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
بزرگ ترین تراژدی زندگی، نه مرگ، بلکه زندگی کردن بدون هدف است.

  • علیمحمد

ما هرلحظه درحال کشت بذرهای افکار و احساسات خویش در یکدیگریم
و روزی محصول این کشتها را برداشت خواهیم کرد…
پس آگاه باشیم که چه می کاریم.

  • علیمحمد

زندگی ریاضی است
سخت و شیرین
زندگی نموداری سینوسی است
ما وقتی در سرازیری به زیر صفر میرسیم
قهر و غصه و دلخوری
وقتی هم نمودار در مثبت و بالای صفر میرود
عشق میکنیم و شادی
غافل از اینکه در اوج هنوز مثبت یک ایستاده و پس از ان شروع پایین امدن است و در قعر منفی یک و پس از آن صعود دوباره
پس از این مثبت و منفی ها و بالا و پایین ها دلخور نشو
آن گاه در اوج اماده سرسره بازی هستی
و در قعر میدانی باید از پلکان سرسره بعد بالا روی
پس بخند و بتاب
که باید از بالا و پایین رفتن زندگی لذت برد و سرسره بازی کرد

  • علیمحمد

اکبر عبدی میگفت:
یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم،
هوا هم خیلی سرد بود ، از ماشین پیاده شد … بدون کاپشن!
گفتم :حسین!
این جوری اومدی از خونه بیرون؟
نگفتی سرما می‌خوری؟!
کاپشن خوشگلت کو؟
گفت :کاپشن قشنگی بود،نه؟
گفتم :آره!
گفت :من هم خیلی دوستش داشتم!
ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت!
ولی من فقط دوستش داشتم!
روحش شاد… هوایمان سرد شده است!
به راستی!؟ ما چقدر می بخشیم؟ و از چه دوست داشتنی هایی میگذریم؟

دیوارهای مهربانی رو تو فصل سرما بپا کنیم.

  • علیمحمد

عالم در نظم و تعادل کامل به‌سر می‌برد…
شما همیشه پاداش کامل اعمال‌تان را می‌گیرید. همیشه از همان دست که می‌دهید، از همان دست هم می‌گیرید.
اگر از عالم بیش‌تر دریافت می‌کنید، به‌ این دلیل است که بیش‌تر می‌بخشید…

  • علیمحمد

آدمهای مهربان در مقابل خوبی های یک طرفه شان هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده …
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند ….
آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند که نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نمی فهمند ….
هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هست ….
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنیم چون گوشه قلب خدا زخمی میشود…


  • علیمحمد

اتوبوس با سر و صدای زیادی در حرکت بود ...
یکی از مسافران پیرمردی بود که دسته گل سرخِ بسیار زیبایی در دست داشت،
نزدیک او دختر جوانی نشسته بود که مرتب به گل های زیبای پیرمرد نگاه می کرد!
به نظر می رسید از آنها خیلی خوشش آمده ...
ساعتی بعد اتوبوس توقف کرد و پیرمرد باید پیاده می شد ...
پیرمرد بدون مقدمه چینی دسته گل را به دختر جوان داد و گفت:
مثل اینکه شما گل رُز دوست دارید؟ فکر می کنم همسرم هم موافق باشد که گل ها را به
شما بدهم؛ به او خواهم گفت که این کار را کردم.
دختر جوان از دریافت گل ها بسیار خوشحال شد و تشکر کرد .
پیرمرد پیاده شد و اتوبوس دوباره به راه افتاد ...
دختر بیرون را که نگاه می کرد ؛ پیرمرد را دید که به سمت قبرستان کنار جاده می رود ...
 
*
*

گاهی بهترین و زیباترین چیزهای دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیست و فقط باید از درون احساسشان کرد.

  • علیمحمد